همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید !

چند یومی ست با آباجی صغیره مان قرار کرده ایم که حکایت وصلت فرخنده و میمون شان را با آمیرزا محمد آقا لرستانی نقل نماییم که خیر در پیش باشد در این ایام خاصه و پربرکت ، لیک هرچه مجاهدت می نماییم فرصتی از برای کتابت آن ابتیاع نماییم داخل مقصود نمی گردیم.حال و احوال کتابت از برایمان نمی گذارد این فعل روزه داری. صباح الیوم که برای قوت لایموت از منزل خروج می نماییم تا عصرگاهان و هنگامه ی افطاری نه مجال کتابت است و نه نا و توان آن .به بعد مراسم افطار نیز چنان سنگینی بر ما عارض می گردد که تا به خود آییم شب از نیمه رفته است و این دور به همین منوال ما را می گرداند.

اندر احوالات ما در این ماه رمضان اینکه حب بعض احباب خویش را به سبب روزه داری از دست داده ایم و ما را به عیونی دیگر می نگرند.استفسار که می نماییم می فرمایند ما که نصرا...خان باشم به قاعده از دور و تسریع حرکات دنیا بی خبریم و امروزه روز فعل روزه داری دیگر محلی از اعراب نداشته در زمره ی افعال عوام الناس و رعایای شست وشو شده ی مشاعر و بی خبر از احوالات منورالفکری ست .با یک از ایشان که گفتمان می نمودیم فرمودند در روزگاران جدیده ی مغناطیسه که هر روزه روز اکتشافات نوین علمی ظهور می نماید و کوانتومیست ها به اثبات رسانیده اند که یک فقره جسم در آن واحد هم می تواند در جنبش باشد و هم در سکون و به مدد ید و پنجه ی علمای ژنتیک از سلول ناقابل گرفته تا آدم ابوالبشر شبیه سازی که سهل است ،همانند سازی می گردد و تا چند سنه ی دیگر انشاا...! خدای تعالی را از برای آدم گل نمودن دیگر زحمت زیاده نخواهد اوفتاد ، دیگر چه جای روزه داری و پیروی از سیاق و مرام هزارگان پیش از این. انسان جدیده ی مدرن و منورالفکر می باید پراگماتیستی بیاندیشد و خود را برهاند از این خرافه جات دوران عتیق.

آنچه ما را که نصرا...خان باشم در اعجاب فرو برده اینست که رجل منورالفکر فوق الذکر ما یوم سه شنبه آخر سال ماضیه که رسیده بود ، جامه دران نموده بودند از برای حفظ سنت حسنه ی جست و خیز از روی آتش افروخته و ذکر کارگشای زردی من از تو ، سرخی تو از من .

سنتز

 چند یومی ست اعوان و انصار و مریدان خاصه ی خان نصرا...خانی ما را برآن دارند که مکتوب سیاهه نماییم فی الباب ماه رمضان و البت مراتب و احوالات داخله درآن.به سفارش یکی از احباب به مدد امورات مغناطیسه کنکاش فرمودیم فی الباب این امر که روزه داری به این سبک و سیاق داخل سلامت جسمانی هست یا خیر؟جستجو فرموده مکتوبات فراوان در این موضوع یافته ،به دقت قرائت فرمودیم و به قاعده تفکرات فرمودیم و سرآخر به نتایج خاصه نایل آمدیم. آن طور که تفحص فرمودیم ، آراء مختلفه در این باب کتابت گردیده که دو مرام را پدیدار گردانیده. اول آنان که روزه داری را داخل در سلامت جسمانی و حتی روحانی ندانسته همچون تیفوس و مالیخولیا داخل مضرات می دانند و مردمان را نیز بر حذر می دارند از این فعل نامیمون . نفوس داخله در این مرام خویش را متصل به علمای تجربی دانسته دایمن از طبیبان و علمای امورات تناول نقل قول آورده گروه دویم را متحجر و پوسیده مشاعر می خوانند.
اما فاعلان مرام دویم به عکس حامیام مرام اول این فعل روزه داری را از برای تمامی وجوهات مختلفه ی انسانی و طبیعی و آسمانی و معنوی داخل فایده دانسته هیچ عیب و ایراد از برای آن مفروض نیستند که هیچ ، فواید مختلفه از برای آن شمارند فی المثل سلامت جسم و دفع آفات داخله در کالبد از امراض تیفوس و مالیخولیا گرفته تا قلنج و قانقاریا و واریس ، و البت اهم مهمات آن صعود در مراتب معنوی و اخروی و آباد فرمودن آن سوی این عالم خاکی که یقینن با این عالم خاکی فانمان تومانی یک تومان و یا شاید هم بیشتر توفیر دارد. فاعلان این مرام خویش را متصل به خدای تعالی دانسته از فرستادگان ایشان دایمن نقل قول می فرمایند و حامیان مرام اول را در زمره ی اجانب و کفار و ملحدین دانسته اکثرهم لایعقلون می خوانند همچون علمای تجربی و اطبا و علمای امورات تناولی که با ایشان ناهمراهند.
جالب آنکه هر چه جستجو نمودیم این دو سوی را سنتزی مفروض نبوده و گویا نخواهد بود.
----------------------------------------------------------------------------
از فرمایشات شیخ شوخ وبلاگستان :
میان علما اختلاف افتادبحث بر سر این بود که تعداد دندان های اسب چند تا است؟
روحانی گفت: قال رسول ا... الفرس اسنان ثلاثین و ثانی
دانشمند گفت: با توجه به قوانین فیزیک مساحت دهان اسب تقسیم بر فک بالا و پایین به توان دو میزان دندان های اسب را نشان می دهد.
کشاورز گفت: من یه عکس انداختم از اسبم که وقتی جوک چیز رو براش تعریف میکردم خندش گرفت. تو عکس تعداد دندوناش معلومه.
کودک گفت: چرا نمی رید یه اسب پیدا کنید و دندوناش و بشمارید؟




صلح جهانی !

 صباح الیوم که از خانه خروج نمودیم از تاکسی و شوارع گرفته تا کوچه و بازار و سرکارمان همه ی رعایا و عوام الناس مملکت متفق القول بر این باورند که که اوضاع و احوالات اقتصادی مملکت خراب بوده دخل و مواجبشان کفاف مخارج را نمی دهد. یک از ایشان تفاسیر می فرمود فی الباب علل موضوعه که فی المثل همه ی این آتش ها از گور مجلس امنیه بین الملل بر می خیزد که عده ای در آن مجتمع گردیده به آراء کثیره ،قرار داشته اند که مملکت محروسه ی ایران را تحریم اقتصادی صعب نمونده تا رجال حکومت دست کشند از ساخت و ساز آلات محترقه ی آتومی؛ که یک شیء خبیثه بوده اجانب و کفار دایمن از آن تولید می نمایند از برای برقراری صلح جهانی. به این جای فرمایشان که رسیدند عنان احوال از کفمان خارج گردیده ، خنده بر ما عارض گردید خندیدنی.فی الواقع نام این صلح جهانی که می آید حال خود را نمی فهمیم. نمی دانیم این واژه مضحک را که ساخته و پرداخته نموده، علی ای حال هر که بوده در نازکی و شوخ طبعی همتا نداشته. آخر این خشت از اول کژ بوده امید راستای ثریایی اش نیست. نظری بر مام و ابوی گرامی مان و فرزندان دلبندشان اندازیم ، خشت اولمان را درخواهیم یافت.

دموکراسی !

پریشب اخوی اکبر عیالمان افاضات می فرمودند فی الباب دموکراسی ، که چنین است و چنان است و محسنات خاصه ی فراوان دارد و فی الواقع در این روزگاران هیچ فعل به قاعده ی این دموکراسی از برای ما مردمان جهان سیم ! داخل فایده نیست و چه و چه و چه ...
نمی دانیم این تخم لق دموکراسی را که انداخته است در دهان رعایای مملکت ، چندانکه هرگاه نام خبیثه اش را مسموع می گردیم حال و احوالاتمان دگرگون می گردد. چه دیده اند این رعایای مملکت از این فقره ی دموکراسی هنوز معلوممان نیامده. نور به قبرش ببارد سقراط میرزا الحق که از رجال منورالفکر تاریخ اند ، همان دوهزار و پانصد سال پیش که شیطان رجیم - که موجودی باشد به مثل همین آمریکای خودمان- بذر فقره ی خبیثه ی دموکراسی را در جهان پخش می نمود ، فرمودند : بدانید و آگاه باشید که دموکراسی همان میوه ایست که آدم ابوالبشر را از بهشت برین نازل فرمود برین گردونه خاک.آخر بر چه منطقی آراء کثیره ی رعایا و عوام الناس داخل مصلحت و خیر است ، چندانکه عکس آن به صدق نزدیک تر باشد ،از آنجا که از قدیم الایام پیام های متعدده از آسمان نازل گردیده که اکثر این بشر خدای گل نموده داخل عقلانیت نبوده قوه ی تشخیص کژ و راست ندارند ؛ که گر جز این می بود خدای تعالی به ید و پنجه ی مبارکه مکرر زحمت نمی دادند و دایمن پیام رسان و راست نمای از برای بشر ارسال نمی فرمودند.


در روح و جان من می مانی...

 راست می گویند تا ثریا می رود دیوار کج ، خشت اول گر نهد معمار کج. جناب عزرائیل در بد مسیری افتاده اند و انگار هم خیال ندارند سر داسشان را کج بفرمایند.به جای علف زار ها و هرزه زار هایی که همه می شناسیم افتاده اند به جان مزرعه ی هنر.خبر کوتاه بود : محمد نوری درگذشت. مجری برنامه ی صبح تلویزون با چنان خونسردی و سادگی ای خبر را خواند و از آن گذشت که برجای مانده بودیم ؛ انگار هیچوقت نشنیده بود ، راست می گویند که مجریان گوش ندارند ،آنها فقط دهان دارند.
روزگار آنوریت خوش استاد، اپوزیسیون آنوری ها دارد فراکسیون می شود.

یک فقره کپی پیست

 - ز پیرمرد پرسیدند دنیا را چطور می بینی ؟ جواب داد خیلی تار .

- برای نویسنده نبوغ لارم نیست ،خواننده لازم است .

- معمولن تاریخ جایی است که از نظر جغرافیایی چندان تعریفی ندارد .
- از بس تعداد گرگ ها کم شده می توان در ماهیت گوسفندان هم شک کرد .
- مرد منتظر معشوقه می ماند او نمی آید ،مرد می رود .معشوقه می آید و منتظر او می ماند .
- آن کسی که قانون تازه ای وضع می کند اولین کسی است که قانون را زیر پا می گذارد .
- مرد نازنینی را می شناختم که یک روز با متانت و خون سردی زد زنش را کشت ،کسی او را مقصر نمی دانست اما به حکم قانون اعدامش کردند .
- باید قبول کرد که آزادی وجود دارد وگرنه آزادی تو به خطر می افتد .
- امروزه روز آدم موفق کسی است که بتواند به راحتی عدم موفقیت های خود را از چشم مردم پنهان کند .
- آدم تنها مردی بود که در تمام عمر به زنان دیگر نیادیشید .
- مردی که زنی خوش برورو دارد ،روی چشم همه جا دارد . درست مثل مردی که زن ندارد .
- کسی که شجاعت را مایه ی افتخار می داند لابد ترسویی ست که تازگی معنای شجاعت را کشف کرده است .
- امروزه به دنبال عقل رفتن خیلی دیوانگی می خواهد .
- زمان همواره می کوشد از ساعت پیشی بگیرد اما این کار را تنها در بعضی ساعت ها انجام می دهد .
- تنبل ها همیشه دوستدار واقعی صلح و آرامش اند .
- توضیح واقعی مسایل روزمره همیشه خنده دارترین چیزهاست .
- کسی که بتواند زوجه ی قانونی خود را بفریبد قادر خواهد بود همه ی مردم را بفریبد ،اما عکس این نکته تا به حال ثابت نشده است .
- مادرطبیعت ، لابد باید زن سکسی و چاقی باشد .
- اگر عشق را به آفتاب تشبیه کنیم بستگی به این دارد که در کویر لوت به آدم بتابد یا در کناردریا .
- گربه به قناری می اندیشد ،قناری به گربه می اندیشد؛ اما هیچکدام به توافق نمی رسند .
- گربه به موش فکر می کند . به قناری فکر می کند . به سگ فکر می کند . شاید گربه یک متفکر است .
- وقتی زن زیبایی خود را متفکر نشان می دهد دچار همان اشتباهی میشود که زن متفکری به فکر زیبا کردن خویش می افتد .
- آنکه حرف تلخ را تحمل می کند ، ذهنی شیرین دارد.

 
  ( از کتاب یادداشت های آدم پرمدعا – جواد مجابی )


فی الباب کانال فارسی نمره ی یکم

 این روزها هرکجا می رویم و به هر مجلس داخل می آییم بلا استثنا سخن از فارسی نمره ی یکم می رود که از کانال های ماهواره ای باشد. این ماهواره یک شیء خبیثه بوده که ملل فرنگی خاصه اجانب و کفار از برای تخدیر افکار نفوس مسلمین ساخته اند که داخل به محرمات گردیده راه را از برای ورود استکبارات بین الملل هموار نمایند.برنامه جات این فارسی نمره ی یکم نیز در زمره ی ذالیات بوده تماشای آن شر دنیا و آخرت را در پیش دارد. ما که نصرا...خان باشیم البت کتره ای سخن به میان نیاورده رفته ایم و دیده ایم جای آنکه گوش بسپاریم به عرضیات عوام الناس ؛ چندان که مشاهده فرمودیم کانال فارسی نمره یکم دایمن از صبح الی شام تار علی الدوام حکایات دنباله دار تماشا می دهد فی الباب موضوعات داخله در احساسات رقیقه و عشاق ملل مختلفه خاصه چین و جاپون و و دیار سیمون بولیوار.آنطور که مکشوفمان آمد رجال و نسوان داخله در حکایات دایمن و هر روزه روز به عشاق خود خیانت نموده تا عیون شوی و عیال خود را دور می بینند فیل شان یاد هندوستان کرده سرو گوششان به قاعده می جنبد. فی الواقع کانال مذبور هرچه تماشا می دهد بر همین سیاق است و گویا این اجانب و کفار بلاد خارجه هیج فکرو ذکر دیگر ندارند که فی الباب آن فیلم و حکایات دنباله دار پروداکت فرمایند و یارانه جاتشان همه نشانه مند گردیده و بنزین آزاد از برای اتول مصرف می نمایند و تیم فوتبالشان هماره در جام بین الملل حاضر می شود .
در ایام سابقه که مطبوعات مملکتی را تورق می فرمودیم چشممان افتاد به سیاهه ای کریتیکی که یک رجل داخل غیرت و حمیت مملکت کتابت نموده بودند و در آن پرده از دسایس و توطئه جات شوم استکبارات بین الملل در تهیه و تماشا دادن این فقره ی نمره ی یکم برداشته ، تشت ایشان را از بام افکنده بودند؛ که کانال مذبور از برای هجمه ی فرهنگی بوده دایمن ضعیفتکان جمیله ی لاحجاب داخله در شرب خمر و میگساری و حرکات قبیحه تماشا می دهد از برای به تزلزل افکندن مبانی خانواده و البت گمراهی رعایای اهل شباب که استحاله گردیده داخل افعال حرام گردند.
ایشان فرمودند که مستحسن است سیاسیون و رجال و نسوان معظم داخله در پروداکت حکایات و افلام چاره اندیشی نموده دسایس اجانب و کفار را نقش بر آب سازند.
حال چند یومی ست به مدد ید بیضای ایشان از برای تحت الشعاع قرار دادن تاثیرات کانال ذاله ی فارسی نمره ی یکم برنامه ای پروداکت گردیده به سیاق حکایات دنباله دار مسمی به فاصله ها . چندان که استفسار نموده ایم رعایای مملکتی را به قاعده از این حکایت دنباله دار خوش آمده هر لیل بر صفحه ی تلویزیون میخکوب می گردند؛ گویا در این حکایت ضعیفتکان جمیله ی داخل حجاب حضور داشته چشم و ابروی و غمزه می آیند و جملات داخل احساسات رقیقه ی عشاق بیان می فرمایند لیک با حجاب ، خدای تعالی اجرشان دهاد.



اهمیت ورشکسته بودن

 مدتی ست عیالمان از کارش استعفا داده اند ، عیالمان بیشتر از ما مواجب می گرفت و این برای اقتصاد خانوار آن هم در این وانفسای هدفمند کردن یارانه ها!!! و بحران اقتصادی یونان و ورشکستگی GM و باخت هفت بر صفر کره شمالی به پرتغال و واردات بی رویه پرمنگنات پتاسیم از چین ، خودش زلزله ی هشت ریشتری محسوب می گردد که گر دم برزنم....هی . حال می خواهد عیالمان دانشجوی تدوین باشند و کلاسهای ترم تابستانش مجال کارکردن را از ایشان گرفته باشد که باشد، هوای اقتصاد خانوار را که داشته باشد!عیالمان ، عیال خوبی ست.دیشب که فی الباب موضوع با او گفتمان می نمودیم فرمودند مگر از مواجب ما در این چند صباحی که مشغول کار بودیم چیزی به شما ماسیده است که حال می فرمایید اقتصاد خانوار چنین شدست و چنان شدست ، اصلن مگر غیر این است که علی القاعده جیب تو جیب ماست و جیب من جیب خودم!دیدیم راست می گویند عیالمان ، حرف حق را باید خرید. 
عیالمان اهل پس اندازند و دایمن حساب بانکی شان را تپل می فرمایند از برای روز مبادا.همان روز مبادایی که عیالمان هرشب قبل خواب شیرین دعای هفت صفحه ای شان را از برای نیامدنش قرائت می فرمایند و ما نیز آمینی از ته اعماق وجودمان می کشیم.
عیالمان عیال مهربانی ست.راستش را بخواهید در این مدتی که مستعفی شده ، دنیا به کاممان شده . لباس هایمان بدون اینکه برخورد فیزیکی با اتو داشته باشم ، اتو می شوند که احتمالن از معجزات فراطبیعی باشد، به سان هاتف غیبی از ما استعلام می گردد که برای شام چه میل داریم تا حاضر گردد، گاه گاه ماساژ دلپذیری بر ستون فقرات مان نازل می گردد و دایمن جملات محب آمیز مسموع می گردیم. خلاصه جنت و پردیس و بهشت که می فرمایند ، روزگار ماست.
نتیجه گیری اقتصادی دینی: و بهشت جایگاه ورشکستگان اقتصادیست .




اهمیت فکر کردن !

 دوشنبه مکتوبی ازکرگدن میرزای وبلاگستان خواندیم که سوالی بود از اهالی وبلاگستان که چه فکر می کنند در باب دین، اسلام ،محمد، قرآن ،علی،فاطمه و باقی امامها؟
راستش بسیار خوشمان آمد از ایده ی ایشان و بسیار کنجکاو شدیم که کرگدن میرزا واهالی وبلاگستان چه فکر می کنند و رفتیم به خواست ایشان فکرکنیم و برگردیم.
صبح چهارشنبه بازگشتیم مکتوبات گرگدن میرزا را قرائت نمودیم و به قولی حالمان گرفته شد، چندان که بیش از این انتظارمان می رفت از ایشان و مکتوبشان.
عنوان مکتوب اول ایشان
تو چه فکر می کنی؟ بود ومکتوب پسین شان اینها بخشی از نظرات من است....ابتدا می پردازیم به دو واژه ی نظر و فکر ( فکر کردن) اول از نظر شروع می کنیم : به طور کاملن کلی دو روند یا قالب یا عرصه ی فرهنگی فکری در قدیم الایام شکل گرفت و زیر مجموعه ی جغرافیایی اش را شکل داد: فرهنگی هندو ژرمن و فرهنگ سامیان؛ در فرهنگ هندوژرمن که ایران نیز در جغرافیایش بود( حال بگذریم که بعدها چگونه با فرهنگ سامی ترکیب گشت) دیدن امری مقدس پنداشته می شد و در هم تندیده با تفکر چنان در هم تنیده که واژه گانی را پدید آورد که بار معنایی این هردو را با هم داشت فی المثل همین واژه ی دیدن که فرقش با واژه ی نگاه کردن در مستطر بودن تفکر در آن است.
به بینندگان آفریننده را 
نبینی مرنجان دو بیننده را ( فردوسی)
یا واژه ای روشن تر همچون نگرش که هم به فکر کردن ارجاع می نماید و هم به دیدین.حال جز این است که روند فکرکردن بر منطق استوار است و یا خود نوعی دستگاه منطقی ست.
خب می رسیم به مکتوب کرگدن میرزا . در کجای مکتوب ایشان پروسه ای فکری منطقی طی گردیده است؟در کجای مکتوب ایشان استدلالی یافت می شود که کمی قلقلکت بدهد و فکرت را مشغول کند که آیا چنین است یا چنان؟ کجای این مکتوب قادر است ما را به بحثی رهنمون سازد که نهایتن چیزی ازآن بیرون بیاید؟ سراسر این مکتوب غلیانی احساسی ست که متاسفانه با توهین هم همگام شده. به کلمات و جملاتی که در متن یک صفحه ای ایشان ذکر شده نگاهی بیندازید:
( آدم دین مدار توسری خور- هر چیز چرندی که دین بگوید- مجریان لجن مالی- خزعبلات دین- گند بالا آوردن- موس موس کردن حاکمان قدرقدرت الدنگ – شمشیر عربهای ملخ خور اسلام- ماجرای زاویه 165 درجه و غیره ....)
کدام نویسنده که می خواهد مبحثی را بگشاید و دیگران را در آن شریک کند از این کلمات و واژگان استفاده می کند؟
دلایل قوی باید و معنوی 
نه رگهای گردن به حجت قوی (سعدی )
شق دوم صحبتمان در باب احترام گذاشتن به عقاید دیگران است، البت نه به معنای دم برنزدن و سکوت در مقابل عقاید دیگران که برعکس نقد نمودن عقاید ایشان. هیچ تناقضی در احترام به دیدگاه دیگران و نقد نمودن عقایدشان نیست ،که خود احترامی ست به ایشان ،چندانکه ایشان را برای خود داخل اعتنا و اهمیت پنداشته ایم که به نقد و ارتقاء شان همت نهاده ایم.لیک در لیچاربارکردن و مورد توهین قراردادن عقاید و اسلاف و ژن و زمین و آسمان و اینکه چه می خورده اند و یا چه می خورند ،نه احترامی به عقاید دیگران است نه احترامی به خود و نه احترامی به آنان که خواهان به بحث کشیدنشان هستیم.

پانوشت: آنکه تف خونین بر دیگران می اندازد ، پیش از همه دهان خود را می آلاید. ( ریگ ودا)
پانوشت2: بحث بر سر این نیست که  با مطالبی که کرگدن فرموده اند موافقیم یا نه ؛شاید تمامی کسانی مکتوب ایشان را خوانده اند با فهوای کلام ایشان موافق باشند ، لیک آیا این توجیهی می تواند باشد از برای روش ارائه ی ایشان؟
پانوشت 3 : جناب کرگدن میرزا که ما را با شما الفت و حب فراوان است و می دانیم که ظرفتان بزرگتر از آن است که ما می پنداریم ؛ وقتی خوابتان می آید بخوابید و کتابت مباحثتان را بگذارید به گاه هوشیاری. 
ارادتمند شما نصرا...خان





مالیخولیا

 سه چهار یوم است که بازگشت نموده ایم به وبلاگستان و هنوز که هنوز است معلوممان نیامده که چه مالیخولیایی است که دامنگیر بعض وبلاگیون، خاصه اعوان و انصار و مریدان و احباب خاصه ی نصرا...خانی را گرفته است، که بر هرکدامشان داخل می آییم یا هجرت وبلاگی نموده اند یا تصمیم دارند هجرت وبلاگی نمایند و داخل در یأس فلسفی گشته اند و دست در کتابت و سیاهه نویسی وبلاگی نمی نمایند که هم خیر دنیا را دارد و هم آخرت را.دلایل متعدده ذکر می نمایند که سر جمعش به دلیلی واحد ارجاع می گردد، که فرهنگ باشد.می فرمایند که بعض اهالی فضای مجازی( البته برخی معتقدند که خیلی هاشان) داخل فرهنگ نباشند و از آداب و افعال حسنه ی وبلاگی هیچ آموخته ندارند و تشویش خاطر را موجبند و چه و چه و چه...
راستش را بخواهید به بعد این همه عمر پربرکتمان هنوز که هنوز باشد ملتفت این فقره فرهنگ نشده ایم که چیست و تا حال مفهومی بدین چموشی نیافته ایم، فی الواقع هر کجا می رویم و در هر سوراخی سرک می کشیم نام این فرهنگ بر سر زبان هاست و هنوز هم معلوممان نیست که چیست.
حال بر همه ی اهالی وبلاگستان فرض است که از برای ما که نصرا...خان باشم معلوم دارند که نشانه های داشتن فرهنگ وبلاگی یا وبلاگری یا ایاب وذهاب در فضای مجازی چیست و چه باید باشد.انشاا... که خیر است.




باز آمدم چون روز نو...

 یادمان می آید وقتی دریرگاهی از رویت مکتوبات احباب وبلاگیمان برمی گذشت و سراغ می گرفتیم که کجایید و از چه مکتوب از شما صادر نمی گردد، می فرمودند که فعل ازدواج بر ایشا ن عارض گردیده و از برای کتابت و چسباندن وبلاگی اوقاتشان قلیله است و اصلن اوقاتی ندارند و چه و چه و چه...ما نیز چند فقره لیچار لنترانی بار ایشان می نمودیم ،چندان که این قسم دلایل از برای مان مقبول نبوده و توجیهات می پنداشتیم . لیک از بد این روزگار گردون کار ، آنچه بر دیگران روا نمی دانستیم بر ما روا گشت و حال هر چه لیچار و لنترانی بارمان گردد، حقمان است ( البت انتظار مدارید که منظورات این چنینی را درصندوق عریضه ها تایید فرماییم!)هر چند در ابتدای امر دلایل خاصه ی دیگر از جمله اوضاع مملکتی که حالمان را دگرگون نموده بود نیز در بر کنار بودنمان از وبلاگستان دخیل می بود؛ آخر این فضای به قول وبلاگیون مجازی از برای ما مفری ست از دنیا و فضای جاری و اجباری ، تا کمی بیاساییم و لبخندی زنیم و خیال برمان دارد که دنیا زیر انگشتانمان است و هرچه می خواستمان باشد می خوانیمو هر چه اراده نماییم مکتوب می کنیم.
علی ای حال از تمامی اعوان و انصار و مریدان خاصه ی نصرا... خانی که در این دوران دوری یادمان داشتند و هرچه بر این باب بیت نصرا...خانی کوفتند پاسخی نیافتند ،تقاضای عفو و بخشش داریم ، انشاا... که از خجالتشان به درآییم ،چندان که عزم نموده ایم بار دیگر فضای وبلاگستان را به قدوم خودمان منور گردانیم که خیر در پیش باشد..

خب، امروز آخرین روز چهار رقمی بودن مان است، فی الحال به یمن کرامات خاصه پروردگار در یوم نه هزا رو نهصد و نود و نهم زندگانی مان به سر می بریم که البت یومی خاصه و پربرکت است.آنچنان که از علمای ثقات و مورخین نقل است فرد داخله در یوم مذکور تا نیمه شب داخل کرامات خاصه و عالیه بوده هر چه از خدای تعالی مطالبه نماید به طرفة العینی محقق گشته ، بر نفوس از عوام الناس و خواص فرض است که بر ایشان متوسل گشته خواسته ی درون بر ایشان بنمایند تا هر که معیوب بوده یا آمال بعیده داشته داخل مقصود گردد، انشا...




طنز ما کجا و طنز ایشان کجا!

 باور بفرمایید چندان خوش نداریم فی الباب امورات جاریه مکتوب تحریر نماییم ، از آنجا که به طنز آوردن امورات و احوالات جاریه بر مملکت کاری بیهوده است. آخر احوالات جاریه ی خود نمایانگر چنان طنز قدرت مندی هستند که دیگر سیاهه نمودن فی الباب آن عریضه ی طویله است. 
لیکن به یمن اجابت درخواست مکرر احباب و اعوان و انصار و مریدان خان نصرا...خانی که در این باب مکتوب ارائه نمایید، به همین چند جمله بسنده می نماییم، انشاا... که خیر در پیش باشد.
 
- من راست می گویم ،تو راست می گویی ،اما او همیشه دروغ می گوید .
- دنیا پر است از آدم های خوب و حرفهای خوب اما دلیلی در دست نیست که حرفهای خوب را آدم های خوب زده باشند .
- دیوانه ای که به دیوانگی خود معترف باشد واقعن دیوانه است .
- رأی دادن مثل خواب می ماند ، ندرتن تعبیر می شود .
- در یک دموکراسی توسعه نیافته رأی من و شما تأثیری ندارد ، بد نیست بدانید در یک دموکراسی توسعه یافته نیز همین طور است .
- در انتخابات کسی که تقلب می کند لااقل یکدفعه می برد اما کسی که تقلب نمی کند آن یک دفعه را هم نمی برد .
- فرق بین انتخاب و انتصاب این است که در انتخاب مردم هم رأی می دهند .
- باید قبول کرد که آزادی وجود دارد وگرنه آزادی تو به خطر می افتد .
- مشکل است باور کنیم بعضی ها شعور دارند ،زیرا آنان مدام دلایل دیگری بر بی شعوری خود ارئه می دهند .
- علف ها مثل یک ملت همه باهم تکان می خورند .
- لبخند زیرکانه ای که بعضی ها بر لب دارند بیشتر به خاطر آن است که افکار احمقانه ی زیر پیشانیشان را نهان کنند .
- گاهی حشر و نشر با دیوانه ها به ما ثابت می کند که چندان هم عاقل نیستیم .
- آمار به اسیر جنگی می ماند ، هر چه کتک بزنید اقرار می کند
.
- سخت ترین کار دنیا محکوم کردن یک احمق است.


تاریخ

 امروز صبح که از خواب بیدارشدیم،احوالاتمان خیلی تاریخی بود و به شکل عجیب و غریبی تاریخ را دور و بر خودمان حس کردیم و مجهولات زیادی توی سرمان چرخ خورد.مثلن اینکه تاریخ از کی بوده است و کی تاریخ را کشف کرده است و موتور تاریخ چیست و رابطه روزگار با تاریخ چه ریختی است و اصلن این تاریخ از کجا سر و کله اش پیدا شده است و چه وچه وچه؟ 
در باب اینکه تاریخ از کی تا حالا بوده است، خیلی چیزها گفته اند که آدم لنگ درهوا می ماند کدام را انتخاب کندتا دفعه ی بعد که از خواب پرید و احوالات خود را تاریخی یافت ،اصلن مجهولیات نداشته باشدو با خیال راحت صبحانه بزند تو رگ.
عدهای گفته اند تولد تاریخ باز میگردد به تولد خط یا همان اختراع خط. یعنی از همان وقتی که آدمهای چند هزار سال پیش به سرشان زد چکش و میخ بردارند و بیفتند به جان سنگ خارا تا میخی سیخی چیزی حکاکی کنند و بعدها اسمش بشود الفبا.عدهای دیگر نیز هستند که به آن عده ی قبلی پوزخند می زنندو نگاههای عاقل اندرسفیه می اندازند و می گویند که تولد تاریخ هیچ ربطی به تولد خط ندارد و از همان وقتی که آدم ابوالبشر واس خاطر یک سیب ناقابل خودش را و ما را هل داد توی ارض خدا ،تاریخ هم باهاش اومد و تولد تاریخ برمی گردد به تولد باباآدم و ننه حوا.در مقابل این فرضیه ی زندگی مدارانه ی تاریخ، فرضیه ی مردگی مدارانه ای پدید آمد که تولد تاریخ را به قضیه قابیل و هابیل مربوط می­کرد. داستان از این قرار است که پس از کشته آمدن هابیل به دست برادرش قابیل؛ قابیل در این فکر فرو شد که ای بابا این مرگ عجب امر غریبیست، وقتی می آید انگار نه انگار که طرف اصلن وجود داشته است و روزگاری رابر این خاک گذرانده و برو بیایی داشته است.حال اگر این مرگ دامن ما گیرد چه؟ چه می ماند از ما؟ چه کسی ما را یاد خواهد کرد چه کسی نام ما را به عنوان اولین قاتل در کتاب رکورد های گینس ثبت خواهد کرد؟ پس قابیل دست درکار تاریخ نگاری کرد وتاریخ متولد شد و از همین رو قابیل را پدر تاریخ خوانده اند.

از تولد تاریخ که بگذریم، موضوعی که خیلی از فلاسفه راجع آن کاغذ سیاه کرده اند، موتور تاریخ است و اینکه این تاریخ چطور حرکت می کند.فلاسفه دو نوع حرکت برای تاریخ قائلند. یکی حرکت خطی و دیگری حرکت ادواری یا همان دوری.طرفداران حرکت خطی می گویند که تاریخ از یک جایی ( بماند از کجا ، شاید یکی از جاهایی که قبلن بحث آن رفت) شروع شده است و در جایی هم به اتمام می رسد. درست مثل یک بازی فوتبال که باسوت داور شروع می شود و نود دقیقه ای یا اگر شانس بیاوری و عمرت به دنیا باشد صدو بیست دقیقه ای و اگر دیگر خیلی سمج باشی باضربات پنالتی تمام می شود.
درسوی دیگر طرفداران تاریخ ادواری بر این نظرند که تاریخ را خط پایانی نیست و این تاریخ، اگر هم در جایی شروع شده باشد، ختامی ندارد و تنها کاری که می کند این است که دائم دور خودش بچرخد. درست مثل یک الکترون که دور هسته می چرخد ومی چرخد و این چرخش تمامی ندارد.
شاید تنها نقطه ی اشتراک این دو نظر خود نفس حرکت تاریخ باشد، یعنی اینکه تاریخ حرکت می کند. حالا خواه درخط مستقیم یا در یک دایره.حال بر همه واضح و مبرهن است که از برای حرکت روش های مختلفی وجود دارد که این تاریخ ما هم در طول خودش آنها را مورد استفاده قرار داده است.
تاریخ درابتدای تاریخ از آن جهت که آدمیزاد هنوز به فکر او نیفتاده بود، بالاجبار و از سر ناچاری پیاده گز می کرده است و طبیعی است با این وضعیت حرکت تاریخ بسیار کند بوده و هر چندین سال یک بار اتفاق دندان گیری توی این دنیا می افتاده است. البته این قضیه روی خوشی هم برای تاریخ داشت؛ اینکه سر تاریخ چندان شلوغ نبود و اون می توانست هر چند وقت یکبار یکجا بنشیند و چپقش را چاق کند و چند صباحی برای استراحت به قیلوله رود. همین امر هم عده ای را طرفدار ایستایی تاریخ کرد که کاری با آنها نداریم. حالا این تاریخ بینوا خواست یه کم استراحت کند؛ این ملت نظریه پرداز را جو گرفت.
بگذریم؛ پس از سالیان خیلی دراز آدمیزاد کم کم به فکر تاریخ افتاد و برای راحتی و سرعت بیشتر اسب و خر و گاو و قاطر را به کار کشید و دوران پیاده گز کنی تاریخ به پایان آمد و دوره ی چهارپا سواری تاریخ آغازیدن گرفت. این دوره ی تاریخ دوره ای بسیار طولانی بود. تاریخ گاه ارابه ی رومیان و ایرانیان و اراده ی ناپلئون را کشید و گاه با مغولان ترک تازی کرد از شرق تا غرب.تاریخ در این دوران کلی پادشاه و حکومت به خود دید و حسابی جنگ درست کرد و کرور کرور دانشمند و فلاسفه در مورد تاریخ و دنیا حرف زدندو کم کم آدمیزادان گفتند بیائید کمی قانون درست کنیم و کمی قانون مدار شویم تا اوضاع تاریخ از این قاراش میشی درآید.اوضاع و احوال تاریخ که کمی آرام شد آدمیزاد، بیشتر فرصت کرد به زندگی خودش و حرکت تاریخ اندیشه کند و از همین رو عصر ماشین آغاز شد و موتور تاریخ به کار افتاد.آدمیزاد تند و تند برای تاریخ موتور ها و ماشین های جدیدتر و پرسرعت تر ساخت و سرعت تاریخ دائم زیادتر و زیادتر شد و به همان نسبت شکل و سیاق و زندگی آدمیزاد به سرعت عوض شد.
از طرفی این سرعت زیاد آدمیزاد را حریص کرد. چندان که به سربعضی زد که پیست سرعتشان را گسترش دهند، حالا به هرقیمتی که شده. از این جهت سالها عرصه ی تاریخ،عرصه ی تصادفات بود و توی این تصادفات عده ی زیادی عطا را به لقا سپردند.وقتی که تقریبن دیگر هیچ ماشین سالمی نماند، آدمیزاد مار گزیده برای جلوگیری از تصادفات محتمل برای حرکت و سرعت تاریخ مقررات راهنمایی و رانندگی وضع کرد و افسری را هم برای نظارت تعیین کرد که اسمش شد سازمان ملل. هرچند این مقررات هم آدمیزاد را سر عقل نیاورد که برای این تاریخ درد سر های جدید درست نکند واز آن افسر هم آبی گرم نشد ولی به هر حال کاچی به از هیچی بود.
خب، می رسیم به عصر حاضر، عصر الکترونیک، عصر فناوری اطلاعات، عصر شکستن هسته، عصر نور. سرعت تاریخ دراین عصر خیلی زیاد شده، خیلی زیاد.دیر بجنبیم پس غافله ایم. پس بجنبیم ، تاریخ منتظر کسی نمی مونه!


ناپرهیزی شعری

 

وقتی که موج به اوج می رسد

من

قطره ای

کز عمق شوربختی دریا رها شده ،

من قطره ای

من !

درآفتاب ظهر

درخود شناسی من و دریا ،بخار شد

پس آفتاب و ابر

پس باد و کوهها

بر قله های سرد

شطی و باز در دل دریا روان

                                نهان

وقتی که موج به اوج می رسد ....

دایی جان ناپلئونیسم !

 چند یومی بود که سرماخوردگی امانمان را بریده بود. سرماخوردگی از نوع مردافکنش بوده و از این روی ما را بسیار به خدای تعالی نزدیک نمود، چندانکه گاه گاهی دیگر وصال دوست را در یک قدمی می یافتیم.فی الواقع مراجع عالی قدر دینی مستحسن است این فعل سرماخوردگی را در زمره ی واجبات مواکد قرار داده ، رجال و نسوان داخل دین موظف باشند از برای قرب خدای ماهی یک مرتبه سرمابخورند که فواید و محسنات معنوی نصیبشان گردد و پله ای در این عرش ذومراتب الهی صعود نمایند.والغرض در این چندیوم که مدارج خاصه ی معنوی را طی می نمودیم و صدایمان به مثل الحان داوودی درآمده ، ذکر فینافین از بینی مبارکمان نمی افتاد، اهالی منزل هریک تئوری و بعضن براهین قطع و یقین خاصه ای مطرح می نمودند.
اخوی اکبرمان که هنوز به سفر حج نرفته اند ، بیماری ما را منصوب به حجاج و کربلاییان معظم نمودند؛ که هر ساله عده ی کثیری از بلاد مختلفه در محلی گرد هم می آیند و هرچه امراض محلی داشته با نفوس دیگر بلاد مبادلت نموده و ماکه اخوی شان باشیم یحتمل از سرماخوردگی های بلاد فلسطین گرفته باشیم که به زعم اخویمان بسیار خانمان براندازند و به مثل نفوس آن کشور در سماجت داخلند و به این مفتی ها دست از مبارزه از برای نابودی ما که همان دشمن باشیم برنمی دارند.
در این مرحله از سخنان اخوی مان، ابوی مان هم که انشاا... سال آتیه قصد سفر حج دارند، داخل مباحثه گردیده چنین فرمودند که مسافران حج پیش از عزیمت چکاپ کامل می گردند و ناظران امر هر که را معیوب بوده از برای عزیمت رخصت نمی دهند و این سرماخوردگی و امراض جدیده که در نفوس پدید آمده قطع یقین به سبب توطئه های استکبارات جهانی خاصه اسراییل است که با مملکت ما از همان زمان صدر اسلام عداوت دیرینه داشته ، هر روزه روز از صباح الیوم تا شام تار مشغول دسیسه چینی اند.آن طور که ابوی مان فرمودند ایشان به یمن منابع موثق و خاصه مطلع گردیده اند که این جماعت محدورالدم اسراییلی به مدد ید شیطانی دانشمندان خویش امراض تقویت گردیده ی عجیبه و غریبه محیا کرده ویروس آن را در بلد اسلامی پخش می نمایند که نفوس داخل دین اسلام دست از مبارزه و مجاهدت برداشته ، هماره در خمودگی بسر برند.
بعد هم ابوی مان هرچه مشکلات عدیده از معضلات بیکاری و اقتصادی و اخلاقی و ژنتیکی و سیاست داخله و خارجی و آب و هوایی و غیره و هرچه مربوط و نامربوط بوده حاصل توطئه ی این قوم رذیل اسراییل دانسته ، رجال و نسوان داخل ایمان را به مبازره و مجاهدت در راه اسلام خواندند.
به هر تقدیر حال که در صحت و سلامت داخل آمده ایم ، خدای تعالی را شاکریم از فیض این سرماخوردگی که نصیبمان گردانید؛ و از محضرشان خواستاریم که ما را از این فیض عظیم محروم نسازند و زودازود به فیض این سرماخوردگی نایل آییم که برکات فراوان دارد.از برکات معنوی فراوان گرفته تا برکات ملی میهنی.چندانکه در این برهه ی زمانی که غرور ملی در اهم امورات نفوس مملکت قرار گرفته و تا دوسه ماه دیگر نیز می باید چنین باشد، از برکت این سرماخوردگی بسیار در غرور و افتخار ملی داخل گردیده ایم و دریافته ایم که هر چه برما می رود از سر این اجانب و کفار است و حال که در حیاتیم می باید بر این مقاومت و غرور خویش ببالیم.



نگران نباشید،همیشه پوشک هست!

 البته احتمالن بر همگان واضح و مبرهن باشد که وقتی دختر نه ماهه ی خواهر داماد در مجلس خواستگاری سه مرتبه خراب کار ی بکند _ و بدون در نظر گرفتن شرایط زمانی و استراتژیکی فی الفور نیاز فوری اش را به تعویض پوشک مای بیبی اش اعلام کند و خواهر داماد هم انگار نه انگار که مجلس خواستگاری است و انگار که ده دوازده سالی هست که با این خانواده رفت و آمد دارد و به اصطلاح یار گرمابه و گلستانند، خانه را به همراه فرزند چرخی بزند و هر دفعه هم پوشک کذایی را با آن پروسه ی ظریفانه اش یک جا تعویض نماید ، یک بار در آشپزخانه و یک بار در اتاق خواب عروس و یکبار هم که بار آخر باشد همان وسط پذیرایی _ همه چیز به خیر و خوشی تمام می شود و پدر عروس که سال پیش همین داماد را با یک ضربت تیپا نا امید کرده بوده ، دفعتن بعله را می گوید و داماد کذایی را و البت عروس ناامید را دارای نیش هایی می کند که تا بناگوش پیش رفته اند.البته دوستمان که همان آقای داماد باشند ، خیال می کنند که از آن سال تا این سال خیلی توفیر کرده اند و تحولات شگرفی در ساختارهای پیچاپیچ شخصیتی شان رخ داده است که چشمان ما قادر به دیدن آنها نیست ؛ اما ما هنوز هم فکر می کنیم ماجرای بعله صادر شده ارتباط مستقیم دارد با خرابکاری های بچه ی خواهر همین داماد کذایی.
به شخصه فکر می کنم گاهی برای رسیدن به موفقیت در زندگی باید از بزرگراه تعیین شده ی زندگی خارج شد و زد توی جاده خاکی؛ مسئله این است که آیا می توانیم با قواعدی که خودمان هم فکر می کنیم برای رسیدن به موفقیت در زندگی راه آزمایش شده ایست مبارزه کنیم و اسیر آن نباشیم ؟می توانیم گاه گاهی هم که شده قواعد را بشکنیم و می توانیم بدون هیچ ترسی از اینکه پوشکی هست یا نه به آن بشاشیم؟


و خدایی که در این نزدیکیست

 از لیل سابقه تا حال شعف و شوری خاصه بر ما قالب گردیده ، خاصه نیمه شبی که نزدیک خود می دیدیم مقادیر معتنابهی اشک افشانیم به یمن فتح ظفرمندانه ی تیم فوتبال باسلونا از بلاد آندولوس بر تیم فوتبال چلسی از بلاد لندن و انگلیز.
داستان از این قرار است که این دو فقره دو میدان با هم جدال می داشته اند از برای پیروزی یک میدان در بلاد لندن و انگلیز و یک میدان در بلاد باسلون از مملکت آندولوس. چندانکه معروف است این تیم بلد آندولوس مسمی به بارسلونا در صناعات جمیله داخل بوده فوتبال را به سیاق عجیبه و غریبه ای بازی می نمایند و به هر میدان مقادیر معتنابهی گل می رویانند به مدد ساق بیضای میدان داران خاصه ای از جمله موسیو تیری خان هانری و ساموئل میرزا اتواو، آمیرزا اتابک خان مسی که حرکات محیرالعقول انجام داده هر توپ که دریافت می دارند چند فقره از میدان داران طرف متخاصم را دریبل کرده هر کاری خواسته می نمایند ، شیخ ژاوی خان پاس السلطنه و غیره و غیره.علی ای حال تماشا کنندگان میدان فوتبال به قاعده از این سیاق بازی ایشان داخل لذت آمده ، ایشان را به قاعده دوست می دارند.
خلاصه اینک طرف دیگر میدان که همان چلسی از بلد لندن باشند فراوان از میدان با این تیم بارسلونا جبن صعب داشته ، به مدد افکار خاصه ی بزرگ ایشان شیخ و شیوخ هیدینک الممالک ، سیاق نامیمون از برای میدان ترتیب داده ، هر چه میدان دار داشته به قاعده ی یک فقره اتوبوس از نفوس روبه روی دروازه خود چیده و جانانه دفاع می نمودی.اول دیدار به همین سیاق طی گردیدی و دریغ از گلی که بروید و دلی از عیون کنندگان فوتبال که شاد گردد.
دویم میدان این دو طرف متخاصم نیز لیل ماضیه برگذارگردیده و در آغاز کار تیم بلد لندن گلی نواخته به ضربت میدان دار سیه رخسار خویش مسمی به میکائیل میرزا اسین. این گل همان و به همان سیاق ذاله ی سابقه فوتبال کردن تیم بلد لندن همان.به بعد این ماجرا میدان داران بارسلونا هرچه فوتبال کردی و حرکات محیر العقول انجام دادی هرچه ضربت از قبیل شوت و هد نواختی راه به جایی نبردی از آنجا که تیم مقابل در مملکت خویش دفاع می نمودی دفاع نمودنی.
تا آن هنگام که خدای تعالی به یمن صفات حسنه ی خاصه ی خویش در آخرین لحظات میدان، پاداش سیاق نیکوی بازی بارسلونا را و به یمن صفات قهرآمیز خویش جزای نامیمونی سیاق بازی چلسی را به نیکی داده و ما را نیمه شبی در احوالات معنوی داخل گردانید چندان که گویی خدای را دیده ایم در ضربت آندروس اینیستا.فی الواقع به بعد گل چنان در شادمانی داخل آمدیم که حال خود را نمی دانستیم هنوز هم نمی دانیم.
 



قصارات (1)

 امروز صبح سر صبحانه نان تازه نداشتیم و صبحانه به ما اصلن نچسبید، پیش خودمان گفتیم پس برویم سر سفره ی وبلاگمان هم چیزی بگذاریم که احباب و مریدان که می آیند ، مکتوب بیات نصیبشان نگردد و پیش میهمانان شرمنده نگردیم.علی ای حال هر چه غور مشاعر نمودیم که فی الباب چه اموراتی کتابت کنیم ، راه به جایی نبردیم.البت نه از سر بی سوژه ماندن که فی الحال در این برحه ی زمانی به قاعده وفور سوژه است و به قولی توی سر هر چهارپایی بزنی سوژه خروج می کند و  البت راه به جایی نبردن ما از سر ناکام ماندن در انتخاب بین آنهاست. علی ای حال تصمیممان بر این شد که از برای خالی نبودن عریضه قصاراتی نیکو را از  فالنامه ی نصرالهی نقل نماییم که بسیار مفید فایده است. انشاا... قبول افتد.

- و اگر شما گناه نمی کردید ، خدا شما را می برد و قومی را می آورد تا گناه کنند و او آنان را ببخشد. « محمد پیامبر »
- بهترین برای نیک آغازیدن یک روز این است: به هنگام بیدار شدن؛ بیاندیشیم که امروز چگونه می توانیم دست کم یک نفر را شاد کنیم. « نیچه »
- تا آن هنگام که تو را می ستایند همواره تنها باور بدار که هنوز نه در مسیر خود که بر مسیر دیگری هستی. « نیچه »
- بسا سپیده دمان که هنوز ندرخشیده اند. « ریگ ودا »
- هیچوقت چندان دیر نیست ، چون همیشه خیلی دیر شده. « شهرام مرادی »
- آنکه زمین را به خوبی نمی شناسد به سختی در آسمانها پرواز می کند. « نادر رضاییان »
- کنفرانس عملی است که افرادی که فردن کاری از آنها ساخته نیست به انجام می رسانند. یعنی در مکانی جمع می شوند، چند روزی در آنجا می مانند، استراحت می کنند، صحبت می کنند ، جای می خورند، بحث می کنند و در پایان به این نتیجه می رسند که جمعن هم کاری از آنها ساخته نیست. « ---- »
- هر ثانیه یک لحظه ی بی همتاست، به دنبال لحظه های فوق العاده گشتن بیهوده و اتلاف وقت است. « مارتین گرای »
- ما از برخی از انسانها بدان دلیل که آنها را نمی شناسیم بیزاریم و از آنجا که از آنان بیزاریم آنها را نخواهیم شناخت. « کولته »
- اگر پیش از دست زدن به هر کاری نتایجش را بسنجیم، به طور جدی به آن فکر کنیم، اول نتایج بلافاصله اش را در نظر بگیریم بعد نتایج محتمل ، ممکن و متصورش را، هرگز از نقطه ای که فکر کردن ما را به درنگ واداشته ، فراتر نخواهیم رفت. « ساراماگو »


رنگ جماعت


در راستای یا شاید هم چپ آی مکتوب فاطمه خاتون کرمی ( راستی تو چه رنگی هستی؟) که بهتر است ابتدا مطلب کوتاه و جالب ایشان را بخوانید.
----------------------------------------------------------------------
همه از رنگ جماعت و هم رنگی یا عدم همرنگی با آن حرف ها می زنند ولی کسی نیست به ما بگوید خب حالا این رنگ جماعت چیست و چه رنگی ست و چه ریختیست؟
از نظر ما که نصرا...خان باشیم رنگ جماعت یعنی خواست عدم هم رنگی با جماعت.یعنی این جماعت کذایی چیزها یا رنگ های فرضی و موهومی را به عنوان رنگ جماعت در نظر می گیرند و قریب اتفاق می خواهند که آن رنگی نباشند با گفتن این مصرع که خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو و پشت بندش هم سری به علامت تاسف تکان دادن که احتمالن به این معناست که منی که نمی خواهم یا اصلن نمی توانم و توی ژنهای شخصیتی ام نیست که از این قاعده ی همرنگی با جماعت پیروی کنم ، حالا دارم عذاب می کشم و دچار یاس فلسفی می شوم که چرا نمی توانم برای این جماعت همرنگ کاری جز تاسف خوردن بکنم که چرا فهم و درک از زندگی را داده اند و جایش نان داغ و تازه ی سنگک دو رو کنجد در روغن گرفته اند.
فی الواقع جماعتی که من می شناسم ایشانند؛ جماعت کسانی که نمی خواهند هم رنگ جماعت فرضی خود باشند.گاهی که بیشتر و بیشتر روی این مسئله فسفر بیهوده می سوزانم به این نتیجه می رسم که ما در دوری (باطل یا غیر باطلش توفیری ندارد) ناخواسته گرفتار شده ایم؛ می خواهیم متفاوت باشیم و این را در همرنگ نیامدن با جماعت فرضی خود می بینیم و اصلن هم به این موضوع فکر نمی کنیم که همه همین طورند، همه در راستای متفاوت بودن گام برمی دارند و آن جماعت همرنگی که می خواهند از آن فرار کنند خودشانند؛ به نوعی انگار می خواهیم متفاوت با خودمان باشیم و دایم دور خودمان می چرخیم. انگار تنها متفاوت ها یا همان 0.01 درصد های کذایی آنهایی هستند که نمی خواهند متفاوت باشند و به همین خاطر هم همرنگ جماعت نیستند.
ما، همه ی ما جماعت ،مانند یک رنگین کمانیم، این که همه ی رنگین کمانها به یک شکلند دلیل بر این است که همرنگ جماعت خودند؟یعنی یک رنگند؟
خودم هم الان که دارم اینها را می نویسم ، دایمن در فکر می روم و گیج می خورم ، ولش کن، باید بیشتر فکر کنم ...باید بیشتر فکر کنیم...پس تا بعد...

 


اهمیت خانوم شاد بودن ( 1 )

 در باب او بسیار از حکما و علما نقل است:
- شاد بودن خوب است. « کنفوسیوس حکیم »
- او را دیدم. « سقراط »
- کاندیدای وزارت بود. « احمدی نژاد »
خانوم شاد خانوم خوبی است. از نظر خانوم شاد خوب بودن یک مفهوم نسبی ست به همین خاطر خانوم شاد خودش را نسبتن آدم خوبی می داند. از نظر خانوم شاد انسانها به دو دسته ی کلی تقسیم می شوند. زن ها که روی نیک طبیعت هستند و مرد ها که روی ناجور طبیعت هستند. البته به عقیده ی خانوم شاد استثناهایی هم وجود دارند که حاصل اشکال به وجود آمده در حرکت طبیعتند که به سبب درصد بسیار پایینشان نمی توان آنها را در تقسیم بندی کلی انسانها قرار داد مثل موجودی به نام مرد خوب.
خانوم شاد معتقد است تاریخ بستر جدال بخش نیک طبیعت و بخش ناجور طبیعت بوده است و از بد روزگار در بیشتر طول این تاریخ کذایی بخش نیک طبیعت مورد ظلم بخش ناجور طبیعت قرار گرفته است. خانوم شاد یک مبارز است. مبازری بر علیه بخش ناجور طبیعت. تصمیم او برای مبارز شدن باز می گردد به دورانی خیلی خیلی دور، زمانی که خانوم شاد خیلی خیلی کوچک بود و به همراه برادر دوقلویش تیمور در رحم مادرش جای داشت. وضعیت او و تیمور وضعیتی خاص بوده است. به صورتی که خانوم شاد عکس تیمور قرار داشته آنطور که صورتش درست روبه روی پای تیمور بوده( خانوم شاد علاقه ای به دانستن این موضوع کم اهمیت ندارد که پاهای خودش کجا بوده). خانوم شاد ماهها بوی بد ، ضربات گاه و بیگاه لگد تیمور و این توهین شخصیتی را تحمل نمود تا بالاخره در یک صبح برفی زمستان به دنیا بیاید.
او اولین کلمه ای که یاد گرفت مامان بود و بابا را تا دوران دبستان یاد نگرفت، و این اولین حرکت مبارزاتی او بر علیه روی ناجور طبیعت بود. دومین حرکت مبارزاتی خانوم شاد و شروع سابقه ی ژورنالیستی اش مربوط می شود به یک تحریف آشکار، آنجا که او در روزنامه دیواره ی مدرسه شان این شعر را مکتوب می کند، دخترا شیرن مثل شمشیرن، پسرا کوشن تو سوراخ موشن. این حرکت ژورنالیستی به مذاق خانوم شاد خیلی خوش آمد و او تصمیم گرفت هرطور شده یک مبارز مطبوعاتی شود.
دست و پنجه نرم کردن های گاه و بیگاه خانوم شاد و تیمور ، حس مرد ستیزی او را دایمن تقویت کرد، از آنجا که همیشه پنجه ی تیمور بر دست او پیروزی می یافت؛ و این خشم انباشته شده می باید هر طور شده تخلیه می گشت. خانوم شاد کم کم به این نتیجه رسید که باید برای پیروزی از قدرت زنانه ی خویش استفاده کند و نتیجه ی آن هم بسیار رضایت بخش بود؛ او تا به حال چهارده دلباخته داشته است که سیزده تن از آنها به علت نامعلومی انتحار نموده اند.
اولی خودش را زیر قطار شهری خط یک انداخت. دومی آنتنی بلند را با خود به قله توچال برد و آنقدر آنجا انتظار کشید که یا یخ بزند و یا اینکه صاعقه سرخش کند که خوش بختانه صاعقه سرخش کرد.سومی خودش را تحویل طالبان داد و گفت: من یک آمریکایی هستم. ولی چون او را نکشتند و حتی خواستند یکی از دختران ملا عمر را هم به او بدهند ، مجبور شد بگوید که یک ایرانی است و آن ها هم سرش را بریدند.چهارمی به مدت 12 ساعت شبکه ششم سیما را نگاه کرد و سکته ی مغزی نمود. پنجمی از تخته ی شنا داخل استخر خالی پرید.ششمی رفت و با
پاییزبلند رفیق شد و دوازده روز جلوی مقر سازمان ملل در ایران اعتصاب غذا نمود و فوت شد. گویا او مثل پاییز بلند شبها دور از چشم دیگران سلطانی نمی زده است. هفتمی تصمیم گرفت رکورد حبس نفس را بشکند. هشتمی جلوی خانوم شاد زنان را جنس دوم خطاب کرد و ده ثانیه بعد از پنجره ی طبقه ی هشتم پرت شد. نهمی به استادیوم رفت و در میان تماشاگران استقلال شعار توپ تانک فشفشه را برای قلعه نوعی خواند. دهمی خوش را با پراید به یک دوچرخه کوبید و به علت شدت جراحات وارده فوت کرد. یازدهمی گویا پشت سرش بلند شده بود. دوازدهمی را مجبور کرده بودند هفت بار کتاب جنس دوم سیمون دوبووار را بخواند ، طرف به خاطر خود کم بینی بلیط رفت و برگشت هواپیما به رشت را خرید ، هواپیما از نوع توپولوف بود و شهید شد.سیزدهمی هنگام تماشای فیلم وقتی همه خواب بودیم بیضایی خوابش برد و دیگر بیدار نشد. 

به یمن زادروز شیخ شوخ وبلاگستان

درود نصرا...خان و درود وبلاگستان بر شیخ شوخ . خجسته باد سیم اردیبهشت گان به یمن زادروز ولادت شیخ شوخ. 
فی الواقع این پست متعلق است به یکی از احباب خاصه ی نصرا...خان ، شیخ شوخ گرامی که از مکتب خانه ی ابتدایی تا حالا در جوار ایشان بوده ایم و ماجراها داشته ایم و چیزها آموخته ایم و دوستی ایشان مایه ی افتخار ما بوده و خواهد بود. اندر باب شیخ شوخ وبلاگستان اینکه ایشان از رجال داخل ظرافت قلم بوده مکتوباتشان به قاعده شیرین است، خواندن آثار ایشان خیر دنیا و آخرت در پیش دارد.البت جناب شیخ شوخ مدتی ست به سبب مشغولیات خاصه دیر به دیر مکتوب ارسال می دارند که در همین جا استدعا می نماییم به یمن ورود مبارک به سال جدیده ی زندگانی پر برکتشان وبلاگستان را بیشتر دریابند و مکتوبات متعدده آپ نمایند که خیر در پیش باشد.
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
توچنان در دل ما رفته که جان دربدنی

این روزها...

 اندر احوالات نصرا...خانی اینکه اصلن حالمان روبه راه نیست. یادمان می آید از همان اوان کودکی هر از چند گاهی احوالاتی خاصه بر ما غالب می آمد که هیچ پی به علت وجودی آن نبرده ایم تا حال. معمولمان این است که شاد و سرخوش این دو سه یوم زندگانی را به سر بریم لیک این حال کذایی آن طور که ذکر آن رفت گاه به گاه حالمان را می گیرد. یک روز صبح سحری از خواب شیرین بر می خیزیم و به یکباره احوالاتمان را دگرگون می بینیم.آنطور که دنیا به دیدگانمان تکراری و بیهوده می آید و سستی و کهالت بر ما عارض می گردد. حال کسانی که انگار همین دیروز معشوقه ی خوشگل خویش را از دست داده باشند یا اینکه دوست دخترشان ید به ید رجلی دیگر درآمده باشد و دنیا بر سرشان خراب گردیده و معنای زندگانیشان را که تا همین دیروز گویا همان دوست دختر کذایی بوده از دست داده باشند و حالا خودشان مانده باشند و خمودگی. البت خدای تعالی را هزار مرتبه شکر عزیزمان بر کنارمان است و از کیسه ی کرامت انرژی های خاصه نصیبمان می نمایند و به قاعده نازمان را می کشند که به درآییم از این ناخوش احوالی، لیک گویا زور ید و پنجه ی این خمودگی بیشتر از این حرفها باشد ما را همچنان در مشت می گیرد و رها نمی نماید. یادمان می آید دویم مکتب خانه که بودیم یکبار این احوالات بر ما غالب گردید و توجه مکتبدارمان را به خود جلب نمود که از چه این بمب هسته ای خانمان برانداز چند یومی ست در لک به سر می برد و هیچ جرقه ای از وی بر نمی خیزد؛ ما را که فراخواند و استفسار کرد ، مقادیر معتنابهی افاضات داخل فیلاسوفیا فرمودیم فی الباب این بیهوده زندگانی چند روزه که به هیچ مان نخواهد آورد و این که ما در عالم گرد و غباری نیز نباشیم و اصلن از چه آمده ایم و از چه می رویم و چه و چه و چه.... خاطرمان هست مکتبدارمان به طرفة العینی تیلیفون منزل مان را گرفته ماممان را فراخوانده و با ایشان مباحثات نموده از این قرار که گویا ما داخل مالیخولیا گشته ایم و مستحسن است به مطب خانه ی امورات روانیه ببرندمان از برای بهبود.
علی ای حال این احوالات هنوز هم گاه گاه سراغمان می آید و ما هنوز پی به معنای آن نبرده ایم، شاید هم از همین روست که کماکان می آید و می رود، شاید چیزی می خواهد بگوید که ما درنمی یابیم و او را برآن می دارد که چون رفت بار دیگر بیاید؛ شاید...



..... جمعن به تو آویزیم

مسابقه که البت و مطمئنن جایزه هم دارد: 

1-جمله ی زیر از آن کیست؟

2- تفسیر و تحلیل و... تان را از این جمله بنویسید.

                               « وقتی پرتاب موشک ماهواره ی امید هوا شد! »

ماجرای شگفت انگیز جن لوبیا (2)

 قسمت پایانی:
ممدعلی خان تفنگ شکاری وحشی اش را پایین آورد و گفت: این بابا از توی قوطی کنسرو درآمده ؟ شیخ شهرام باقی سری به علامت آری تکان داد و به همه اطمینان داد که جن های لوبیا خطرناک نیستند و کاری به کار ما آدمها ندارند، کسی هم نمی تواند آنها را ببیند. عیالمان تکانی خورد و گفت که پس این موجود قرمز رنگ بی پا نصفه شبی یاا... نگفته سرش را انداخته آمده توی چادر ما چه کار کند؟ جن لوبیا سرفه ای کرد و عیالمان را به سکوت خواند و گفت اولن اینکه ما قبلن پا داشته ایم. آنطور که جن لوبیا گفت جن های لوبیا بسیار بسیار پیش از ما انسانها در روی زمین به وجود آمده اند و در ابتدای خلقت پا داشته اند، یعنی خداوند آنها را با پا بر روی زمین خلق کرده بوده ولی چون جن های لوبیا خاصیت ضد جازبه گی داشته اند و می توانستند معلق در هوا حرکت کنند از همان اول هم نفهمیده اند که خدا این عضو زائد را چرا به آنها داده است ؛ پس تصمیم گرفتند در یک پروسه تکاملی جن تیکی عضو زائد را از بدنشان حذف نمایند که خب این کار را هم کرده اند، تازه آنها در مود مغزشان هم همین پروسه را طی کرده اند و جز 10 درصدی از حجم مغزشان که از آن استفاده می کردند باقی را در همان پروسه ی کذایی حذف کرده اند؛ کاری که تعجب می کنند چرا انسانها نکرده و در تمام طول تاریخشان همواره 95 درصد مغز اضافی با خود حمل نموده اند.
صحبت به اینجا که رسید آباجی کوچیکه مان که گویا مکدر شده بود غرولند کنان گفت که جناب جن لوبیا بهتر است دست از خود شیفتگی شان بردارند و بگویند کارشان چیست و از ما چه می خواهند؟
جن لوبیا دو دستش را پشتش برد و گفت در هر 10 به توان 13 لوبیایی که در جهان به وجود می آید یکی از جن های لوبیا با آن پای به جان می گذارد و از آنجا که او را زودتر از موعد برداشت کرده اند ، جن لوبیای داستانمان در قوطی کنسرو پوسته اش را شکافته و گیر افتاده است.
جن لوبیا به دور خودش چرخی زد و لبخند زنان گفت یکی از شما مرا آزاد کرده اید، بگویید کدامتان بوده تا خدمتی به او بکنم به همین خاطر است که پیش شما ظاهر شده ام.جن لوبیای کذایی این را که گفت، هیئت پنج نفره ی ما وارد گفتگو شد و پس از چند دقیقه ای به این نتیجه رسید که هر پنج نفر در آزادی جناب جن لوبیا نقش اساسی و مهم داشته اند ، آنطور که عیالمان پیشنهاد خوردن کنسرو لوبیا را داده است، ممدعلی خان ما را با اتول تا سوپر مارکت رسانده است، من کنسرو را از سوپر مارکت خریده ام، آباجی کوچیکه قوطی بازکن را داده است و شیخ شهرام باقی در قوطی را باز کرده است و جن لوبیای کذایی اگر می خواهد خدمتی بکند باید به هر پنج نفر ما بکند ولاغیر . جن لوبیا کم کم لبخندش محو شده چشمان درشتش را کمی نازک کرد و هر پنج نفرمان را برانداز کرده و گفت: شما آدم ها موجودات عجیبی هستید و شروع کرد به فکر کردن و نهایتن به این نتیجه رسید که می تواند به همه ی ما خدمتی بکند. آنطور که او گفت جن های لوبیا به سبب ارتباطات خاصه ای که با عالم اجنه و از ما بهتران دارند می توانند به سرعت به هر سوالی جواب بدهند و هر یک از ما به سبب خدمتی که انجام داده ایم می توانیم یک سوال از او بپرسیم و او قطعن جواب خواهد داد و اگر نتواند که محال است باید آنقدر بگردد و بگردد تا جواب سوال را پیدا کند.
گروه 5 نفره نیم ساعتی فکر کرد تا سوالاتش را پیدا کرد و قرعه انداخت تا شیخ شهرام باقی اول سوال را بپرسد و من آخرین را.
شیخ شهرام باقی در مورد وجود موجودات زنده در دیگر کرات آسمانی پرسید و جن لوبیا گفت معلوم است که وجود دارد! در خوشه Abell S0740 ، كه بيش از 450 ميليون سال نوري در جهت صورت فلكي تنه اسب با ما فاصله دارد، سیاره ای هست که به نام ساکنانش معروف شده، سیاره ی بعد شکن ها. بعد شکن ها موجوداتی هوشمند هستند که از نور تغزیه می کنند و به همین خاطر دیده نمی شوند ، مگر اینکه به سبب سوءهاضمه بالا بیاورند. آنها می توانند به هر جای هستی که بخواهند در کسری از ثانیه سفر کنند و به همین خاطر اسمشان را بعد شکن گذاشته اند. بعد شکن ها از مسافرت متنفرند و خیلی کم آنهم به خاطر اینکه از سرشان نیفتد مسافرت بعدی می کنند؛ آنها بیشتر دوست دارند در بعد شکن دراز بکشند و تربچه نقلی بگیرند. تربچه نقلی نام خورشید آنهاست. اما شاید روزی یکی از آنها را که سوء هاضمه گرفته باشد شما هم دیدید.
سوال دوم را ممدعلی خان پرسید که چگونه خواهد مرد؟جن لوبیا گفت. ممدعلی خان در حالی که هشتاد و سه سال و سه ماه و سه روز و سیزده ساعت و سیزده دقیقه و سیزده ثانیه از عمرش رفته است در بالکن رو به حیاط خانه اش در حالی که روی صندلی راحتی لم داده است و یک لیوان شیک طالبی محتوی آرسنیک میل می کند خواهد مرد. قاتل، همسر ممدعلی خان خواهد بود که به راز تجدید فراش ممدعلی خان با یک دختر 18 ساله ی خشگل پی برده است. البته همسر ممدعلی خان بسیار با هوش است و طوری برنامه ریزی و صحنه سازی می کند که قتل به گردن همان هووی کذایی اش بیفتد. بعد از این ماجرا همسر اول ممدعلی خان با یک جوان 26 ساله ازدواج می کند و خوش می گذراند.
سوال سوم را آبجی کوچیکه ی من پرسید که چگونه می تواند یک کارگردان معروف شود و جایزه ی اسکار را ببرد؟ و جن لوبیا اینطور پاسخ داد که او باید ایمیلی به مارتین اسکورسیزی بفرستد و با او طرح دوستی بریزد؛ اسکورسیزی جواب او را خواهد داد و دعوتنامه ای برای آبجی کوچیکه خواهد فرستاد و در 83 سالگی با آبجی کوچیکه ازدواج می کند، همسری اسکورسیزی 83 ساله راه را برای جلب تهیه کنندگان بزرگ برای آبجی کوچیکه باز خواهد کرد و او هفت سال بعد جایزه ی اسکار بهترین فیلم را از دستان همسر 90 ساله اش خواهد گرفت. حالا اگر آباجی کوچیکه می خواهد می تواند همین فردا ایمیل را بفرستد.
سوال چهارم از آن عیال من بود که می خواست راز خوشبختی را بداند و جن لوبیا گفت که راز خوشبختی عیال من در ازدواج با من بوده که این امر هم محقق شده و عیال بنده باید همسرش را سفت بچسبد که کسی این راز خوشبختی اش را بر نزند.
و آخرین سوال ،از آن من بود که سر مست بودم از جواب سوالی که در پاسخ عیالم داده شده بود و پرسیدم در انتخابات امسال ریاست جمهوری ایران چه کسی برنده خواهد شد.جن لوبیا چشمانش درشت تر از پیش شده و چندین مرتبه دور خودش به آرامی چرخید و چرخید گویی اینگونه دارد فکر می کند؛ چند دقیقه ای که فکر کرد گفت: لطفن سوال دیگری بپرسید.ما که متعجب شده بودیم چندانکه این سوال گویی آسانتر از باقی سوالات به نظر می رسید پرسیدیم چرا؟ جن لوبیا گفت هرچه فکر می کند و با از ما بهتران ارتباط برقرار می کند می بیند که هیچ کس حتی جن های لوبیا نیز جواب این سوال را نمی دانند، پس بهتر است من سوال دیگری بپرسم . من که گویی فرصت خوبی برای سرجای خود نشاندن این جن لوبیای خودشیفته ی کذایی پیدا کرده بودم گفتم که سوال دیگری ندارم
و جن لوبیا نیز باید تا هنگامی که جواب سوال را پیدا نکرده در خدمت باشد. و جن لوبیا گیج و ویج  از چادر ما خارج شد.
 
---------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت: در راستای اینکه اعوان و انصار و مریدان خاصه ی نصرا...خانی مرحمت فرموده نقدهای به زعم خودمان درستی به پایان بندی داستان نمودند، دو جمله ی انتهایی داستان را تغییری کوچک دادیم تا جن لوبیا کذایی تا پیدا کردن جواب سوال در خدمت باشد و احتمالن نزدیک انتخابات با ماجرایی دیگر باز گردد. از نقدهای مفید فایده ی دوستان بسیار سپاسگذاریم. 


ماجرای شگفت انگیز جن لوبیا (1)

قسمت اول:
 شما در طول عمرتان هرچقدر هم که لوبیا بخورید و یا با لوبیا سروکار داشته باشید باز هم احتمال بسیار کمی دارد که بتوانید یک جن لوبیا را ببینید یا با یک جن لوبیا ملاقات کنید؛ این را خودش گفت، جن لوبیایی که در چادر ما بود.ما پنج نفر بودیم من، عیال ، آباجی کوچیکه ، ممدعلی خان و شیخ شهرام باقی.قرار گذاشته بودیم حالاکه برای تعطیلات به شمال آمدیم شب را کنار ساحل بگذرانیم و در چادر گروهی بخوابیم.استراتژی خواب نیز مشخص شد، آنطور که خانومها در سمت چپ، ممدعلی خان و شیخ شهرام باقی در سمت راست و من نیز در میانه ی آنها بخوابم تا حایل شرعی باشم.
شام تن ماهی و کنسرو لوبیای گرم شده بر آتش بود که بسیار به این خیل گرسنگان چسبید.و ما شب را در چادر گروهی خوابیدیم با همان استراتژی حایل شرعی. این امر باعث گردید که به شدت احوال و رضایت مندی معنوی روحانی در من جاری گردد و رویایی ببینم که در آن به پاس این خدمت بزرگ دینی بشری دروازه های بهشت را به رویم گشوده اند و من نیز در تونل مردمی استقبال در میان گل و بلبل به سوی دروازه در حرکتم، اما صد حیف که این آباجی کوچیکه نگذاشت بتوانیم قدمی به درون بگذاریم و نظری بیندازیم تا حداقل بفهمیم بهشتی هست یا اینکه سر کارمان گذاشته اند.
دو از نیمه شب گذشته با جیغ بنفش آباجی کوچیکه از خواب برخواستیم و جملگی موجودی را معلق در چادر دیدیم عجیبه و غریبه.عیال هم خواستند جیغ بکشند که مانع شدیم. موجود کذایی لوبیای قرمز رنگی بود به اندازه ی نیم تنه ی بالایی انسان با چشمانی بزرگ ، دماغی به قاعده ی دو سوراخ کوچک ، گوشی شبیه گوش خودمان ، دهانی مثلثی ، دستانی باریک و بلند با چهار انگشت و البته معلق در هوا و بدون پا که از خود نور ملایم قرمز رنگی را ساطع می کرد.
هنوز همه مبهوت بودیم که ممدعلی خان تفنگ شکاری اش را بالا آورد و چسباند به شکم موجود کذایی.شیخ شهرام خان باقی که هیچ کس نمی داند کی به دنیا آمده است و تا بوده بوده است و از همین رو باقی لقب گرفته گفت: نگران نباشید این فقط یک جن لوبیاست و اصلن خطری برای ما ندارد؛ در همین موقع بود که موجود کذایی با صدایی شبیه آل پاچینو در وکیل مدافع شیطان گفت: درست است من جن لوبیا هستم و این آقای عصبانی هم بهتر است ، تفگ مسخره اش را پایین بیاورد. ممدعلی خان بیشتر عصبانی شد و ضامن تنفگ به قول خودش وحشی و شیرکش اش را رها کرد؛ او همیشه می گوید تفنگ را باید وحشی نگه داشت و برای همین هراز چندگاهی تفنگ کذایی را به درودیوار می کوبد.
شیخ شهرام باقی دستش را روی تفنگ گذاشت و گفت ممدعلی خان بهتر است تفنگ را پایین بیاورند چون موجودی را که تا چند ساعت پیش داخل یک کنسرو لوبیا بوده و حالا به اندازه ی یک نیم تنه ی آدم است نمی توان با یک تفنگ شکاری تهدید کرد مخصوصن اگر آن موجود جن لوبیا باشد!
 ادامه دارد....



درود نصرا...خان بر وبلاگستان،نوروزتان مبارک

 به سرزمین اهورا رسید مژده ی سال
سخن نیوش چو سبزت کند نسیم شمال
سپاس ایزد و آنگه ستیز اهرمنان
بود طریقت ایرانیان نیک سگال
سال 87 برای هر کسی طعمی داشته و برای نصرا...خان طعمش طعم وصل بود ( حالا گیر ندهید که مگر وصل هم طعم دارد؟ خب معلوم است که طعم دارد). سال 87 سال موش بوده و نصرا...خان هم در یک حرکت سمبلیک محبوب خود را که زاده ی سال موش است به وصل خویش درآورده و دست در دست شهلابانوی خود زده. همین دیگر کفایت می کند که نصرا...خان از سالی که گذرانده راضی و خشنود باشد و البت سپاسگذار که به درآمده از یالقوزی. واقعه ای که شکر ایزد بسیار آسان تر از آنچه تصور می شد به انجام رسید؛ هر چند هنوز تا جشن عروسی شش ماهی پیش رو داریم.
نمی خواهم زیاد این مکتوب عیدانه را مطول کنم ، به هرحال دوستان وبلاگر می باید این آخر سالی به وبلاگ های بیشماری سر بزنند از خواندن عیدانه و تبریک نوروز، پس خلاصه می کنم.
از دیگر امور خاصه ی سال 87 برای ما همین فقره ی وبلاگ نویسی بوده و وبلاگ نویسان. موضوعی که سال 86 برای نصرا...خان سهل و ممتنع بود ولی در سال 87 و خاصه نیمه ی دوم آن به دغدغه ای تبدیل شد اعتیاد گونه که البت محسناتی داشت و خرده معایبی. اندر محسنات و مهم ترین آنها یافتن دوستانی بود که شاید اگر اجانب و کفار این فضا را ایجاد نمی نمودند هرگز نصیب ما که نصرا...خان باشیم ، نمی گشت.دوستانی که لحظاتی ناب و نیکو برای نصرا...خان فراهم نمودند و نصرا...خان ایشان را به قاعده دوست می دارد.
سر سفره ی نوروز شما با نصرا...خان خواهید بود ، شما نیز ما را به یاد داشته باشید که :
دوستان به که زما یاد کنند 
دل بی دوست دلی غمگین است.
نوروزتان پیروز و خجسته دوستان وبلاگی نصرا...خان. عیدتان مبارک.
                                                                                ارادتمند شما نصرا...خان



به یمن بیست و دوم اسپند

وصفت نتوانم گفت زان حد که تو زیبایی

شعر تو چه سان گویم در قافیه درنایی

چون جلوه کنی گاهی بر این من خاموشم

آتش به دل اندازی رقصنده و شیدایی

راز نگهت را من با کس چه توانم گفت

در بندی ساحل را کو فکرت دریایی

چون قصه به خط افتاد من باتو چه ها دیدم

لیلایی مجنون را ، مجنونی لیلایی

آواز تو گوش آمد، جامیست که نوش آمد

خوشتر ز سروش آمد این نغمه ی لالایی

گوید ره جان دارد آن ناوک ابرویش

در شیوه ی مشتاقی از مرگ چه پروایی

عالم ز شکوه آندم یکسر همه بر پا شد

چون دست امیری زد در حلقه ی شهلایی

.... وگر حمدی بخواهی صد بخواند

 صبح الیوم که از خواب برخواستیم ، احوالات خاصه ای را بر خود عارض دیدیم؛ فی الواقع گویا احوالاتمان با ایام ماضیه تومانی نه ریال یا شاید هم بیشتر توفیر داشته ،سرور و نشاطی عجیب بر ما غالب گردیده به شکل عجیبه و غریبه ای از شرایط جاریه ی زندگانی رضایت داریم. حال خود را نمی دانستیم و به خود هوشیار نمی آمدیم که از چه برما چنین می رود. رفتیم تقویم نصرا...خانی را تورق نمودیم ببینیم که یوم مبارکی نباشد امروز و ما غافل، دیدیم خیر گویا در تاریخ نصرا...خانی و خوانین دیگر بیست و یکم اسپندگان محجور بوده و هیچ واقعه ی دندانگیری در آن حادث نگردیده. پی غرغر را به تنمان مالیدیم و عیال را بیدار کردیم تا از عیال جویا شویم امروز از چه چنین است و احوالاتمان از چه اینگونه در نشاط ، به طرز محیرالعقولی عیالمان به بعد بیدار شدن هیچ غرغر نفرمودند که هیچ بر ما لبخند آورده مصافحه و معانقه نمودند؛ استفسار کردیم عیال نیز احوال ما را داشتند.دیگر از حدت نشاط نزدیک خود می دیدیم که به مجانین معظم بپیوندیم ، چندان که هیچ عادتمان نیست این چینین خوش احوال باشیم و رضایتمند، در همین احوال بودیم که صدای تیلیفون منزل خانی مسموع گردید.فرمودیم الو. آباجی صغیره ی حضرت خانی بودند سلام وعلیک فرمودیم، پاسخ دادند. دیدیم هیچ احوال ما را جویا نمی شوند، متذکر شدیم مگر ادب و تربیت و احترام به اخوی اکبر را به باد داده اند؟ آباجی صغیره ی خانی خنده ای فرموده گفتند که دیگر در این مملکت احوالات پرسی مقطوع و منسوخ گردیده و حال حضرت خانی را نیک می دانند و عالمند که بر ایشان همان حال است که بر آباجی صغیره.
مبالغی در گیجی داخل آمده فرمودیم که این خزعبلات چیست که بلغور می کنند؛ گفتند قصد جسارت نداریم و حضرت خان به سلامت باد، فی الواقع عرضیات ما خزعبل نبوده و فی الحال و از صبح سحری تمامی نفوس مملکتی در احوالات سرور و رضایتمندی داخلند. فرمودیم از چه؟ گفتند از آنجا که فی الحال هیچ فعل به قاعده ی رضایت و نشاط در زمره ی واجبات نبوده به یمن دست توانا و دل پر مهر رجال مملکتی ، یوم ماضیه کارگروهی تشکیل گردیده مسمی به کارگروه رضایت و نشاط ملی و آنچه بر ما می رود ریشه درآن دارد.
مبالغی خنده فرمودیم و ادعیه و اوراد حواله ی رجال معظم مملکتی نمودیم که خیر در پیش باشد.



عمو شبلی

آمده اند به ما گفته اند نصرا...خان در خان وبلاگی اش مکتوبات داخل در احساسات رقیقه ندارد. حال آنکه نصرا...خان را مریدانی ست که مکتوبات مربوطه به عاشقانه گری و رقیقیات مکتوب می نمایند و خب، ما که نصرا...خان باشیم می باید هوای ایشان را نیز داشته باشیم.از برای تنوع نیز بد نیست .

خب برای اجابت این امر هم کمک گرفتیم از نابغه ای به نام شل سیلور استاین که نصرا...خان را با ایشان الفت و حب فراوان است. فیلسوفی که با وجود سنوات گذشته از عمرش کودک بود و افکارش را به ساده ترین شکل ممکن می نوشت. نیچه در جایی به توصیف دو گروه می پردازد، گروهی که برای عمیق جلوه دادن اعتقادات خویش آب را گل آلود می کنند و سخنان مبهم به هم می بافند و گروهی که افکار بزرگ خویش را در چنان ساده گی ای بیان می دارند که همچون دریایی می مانند که از شفافی کف آن نمایان باشد.گمان می برید که عمق چندانی ندارند لیک هر چون پای در آب برید شما را به ژرفایی عمیق می کشند. شل سیلور استاین چنین مردی ست ساده اما ژرف و این خاصیت بزرگان است.

 سه قطعه ی کوچک از شل سیلور استاین یا همان عمو شبلی تقدیم شما :

(1)

پوست من گندم گون است

سفید و زرد و صورتی ست،

چشم هایم سبز و آبی و خاکستری ست،

شب ها نارنجی هم می شود.

موهایم بور و بلوطی و خرمایی ست.

وقتی خیس است به نقره ای هم می زند.

اما در قلبم رنگهایی هست که هیچ کس تا کنون نساخته.

 

(2)

25 دقیقه مهلت برای اینکه دوستت بدارم

25 دقیقه مهلت برای اینکه دوستم بداری

25 دقیقه مهلت برای عشق زمان کوتاهی ست

با این همه ، 25 دقیقه از عمرم را کنار می گذارم

 تا به تو فکر کنم

تو هم اگر فرصت داری، 25 دقیقه

فقط 25 دقیقه ، به من فکر کن

بیا 25 دقیقه از عمرمان را برای هم کنار بگداریم.

 

(3)

یاد می گیرم تو چه هستی

تو یک دریای طوفانی هستی.

تو هم یاد بگیر من چه هستم

من یه مرغ دریایی هستم.

می بینی

خیلی از هم دور نیستیم!

گربه ی ما کجاست؟

فلان رجل سیاسی  اصلاحات طلب نمای منورالفکر درس خوانده ی دانشگاه بلاد اجنبی ( البته به غیر ازآکسفورد که در زمره ی دانشگاه های خودی محسوب می گردد) در پی استقبال باشکوه مردم فلان شهر از رییس جمهور محبوب که هر چه بلای ایشان است بخورد توی سر اقشار بالاشهر نشین مرفه بی درد خاک بر سر، مدعی شده اند که این استقبال باشکوه به واسطه ی نهاری بوده که در محل توزیع می گردیده و نه به علت حضور مبارک رییس جمهور مملکت و اگر مرگ موش هم به رایگان توزیع گردد مردم از برای گرفتن آن صف می بندند.

نمی دانیم با این رجل نماهای سیاسی غیر خودی نوکر استکبار جهانی و دشمنان از قبیل آمریکا و انگلیس و فرانسه و برادر روسیه و چین و ژاپن و اسرائیل درب و داغون و دانمارک و آلمان و بلژیک و استرالیا و ایرلند و کانادا و ایتالیا و مصر و امارات و عربستان و اوکراین و کره از نوع جنوبی و غیره و غیره و غیره باید چه کار کنیم. مثل علف هرز هرچه می زنیم توی سرشان باز هم نطقشان کوتاه نمی شود( پیدا کردن رابطه ی علف هرز و نطق با خودتان شرحش مفصل است).

آخر این چه حرفی ست برادر نمای غیر خودی عزیز، گیریم نهار هم داده باشند.بد است دولت به فکر قشر مستضعف جامعه هست .بد است به فکر بهداشت تغذیه ی مردم مملکتش هست.بد است تفریحات سالم را در بین اقشار آسیب پذیر بدبخت ترویج می کند. کلاهتان را قاضی کرده کمی فکر کنید ببینید خوردن یک پرس سلطانی دور هم با دوغ و ریحون و ترشی لیته و اگر نخواستید دلستر و ماست میوه ای آن هم در جوار رییس جمهور مملکت که با آن چهره ی نورانی مشغول مالیدن دماغ نامبارک دشمنان به خاک است چه صفایی می تواند داشته باشد ، حالا اصلن بحث تبرکش کنار.

 توصیه ی سلامت: خوردن سلطانی در حین پرده برداری از راز مفاسد اقتصادی از زبان رییس جمهور خواص ضد مالیخولیا دارد.

دیدگاه معنوی : و آن لقمه مبارک است همچون طعامی که از سبد عیسی خروج کرد.

نتیجه گیری سیاسی غذایی : شکم خالی و آروق فندقی ، ملت شریف این همه مشت حواله ی استکبارات جهانی می کنند آخر نباید یک پرس سلطانی بزنند تو رگ تا جون بگیرند.

نتیجه گیری منطقی: گربه های مملکتمان اگر گربه بودند ، مردم برای گرفتن مرگ موش صف نمی کشیدند.